ماهان امشب ساعت 1 دیگه 2 سالش میشه ای جووون خاله ، یادش بخیر 2 سال پیش چنین شبی انتظارشو میکشیدیم. بعد که دیدیم نخیر خبری نیست گرفتیم خوابیدیم. تا اینکه مامانی ایتا (میترا) زنگ زد و خبر داد بالاخره این پسره دنیا اومد. اون شب من اونقدر خسته بودم خوابیدم. اما در عوض صبح زود مقدمات ورودشو آماده کردم. حیاط رو براش آب پاشی کردم و خونه رو پر عطر اسپند. یه ببعی هم آماده بود تا زیر پای مامانی و ماهان قربونی شه. همه منتظر ورودش بودن تا اینکه 10 صبح اومد خونه. یه پسر تپلوی سفید بلوری خواب بود و آروم اینقدر انگولکش کردیم تا بیدار شد. خونه پر از مهمون بود. همه اونهایی که منتظر اومدنت بودند. ماهانی ماهانی الانم چند وقتی...